Quantcast
Channel: دیدگاه‌ها برای: پایان‌نامه‌ی دانشجو(۱)؛ افشای ۶ خاطره‌ی فردی پس از مرگ زهرا خاوری
Viewing all articles
Browse latest Browse all 4

توسط: خواجه محمد نعیم قادری

$
0
0

هر چند تبعیض و تفریق و تعصب از نخستین روزی که به مکتب لیسه کلنگار – لوگر پا گذاشتم تجربه کردم تا این که معلم در صنف دوم پای راستم را شکست. زمانی که در ماه ثور ۱۳۷۱ آخرین روز های درس در انستیتوت ژورنالیزم را در پشاور سپری می کردم. روز های هفت و هشت ثور بود. دو نفر از استادان ما که از اعضای حزب اسلامی بودند. یکی آصف صمیم استاد ادبیات پشتو دیگر حاجی خلیل استاد ادبیات انگلیسی بود. هر زمانی که به صنف آمد هراسان و سراسیمه بودند. دستان شان را با هم می مالیدند و مثل مار در هم می پیچیدند و می گفتند که غرور پشتون ها زخم خورد. در کابل مسعود حاکم گشت. آن روز معنی تعبعیض و تعصب را در کسوت استاد دیدم که نه باید می دیدم. من برای شان گفتم که جناب استاد: یادآوری چنین جملات و گپ های سیاسی برای یک استاد شرم آور است. شما نه باید این قدر هراسان باشید. اما هر دو استاد همان جملات را تکرار می کردند که هر قبیله سالار دیگر هنگام پیروزی مجاهدین می کردند و سرانجام از در بغاوت در مقابل حکومت مشروع مجاهدین بر آمدند و زمینه ساز حضور گروهک تروریستی طالبان شدند و آمد بر سر کشور آن چه که نه باید می آمد.
خلاصه چو ن هر دو استاد غرق در گنداب عصبیت و فرهنگ منحط قبیله بودند. بدون شرم و حیا در حضور هشتاد نفر دانشجوی که از هر گوشه کشور و مربوط به هر قوم و تبار بودند. کینه و نفرت شان را نسبت به یک برادر مجاهد شان ابراز می کردند. آن روز دانستم که استاد شدن آسان است و آدم شدن سخت. و خاطره آن زمان گاهی یادم نه می رود و از آن استادان نیز بیزارم. با این بیت مولانا رحمه الله به این خاطره پایان می دهم.
ای بسا انسان ابلیس رو که هست
پس به هر دستی نه باید داد دست


Viewing all articles
Browse latest Browse all 4

Latest Images

Trending Articles